Wednesday, June 15, 2005

نوشتن و آرامش




مينويسم تا آرام گيرم ، مينويسم تا بماند

فشار از همهه طرف بر ما وارد است . چيزهايي بر ما تحميل شده است و ما متوجه نيستيم . آزادي از ما سلب شده است
آزادي حق انسان است
در درونمان به شرايط قانع هستيم . موقعيت را چسبيده ايم كه يك موقعي همين هم كه داريم از دست ندهيم . مردم هرچي به سرشون مياد باز به خودشان نمي آيند
بخاطر موقعيت خودمان ، ديگران و خويشتن را به دام مي اندازيم
اگر نادان ميدانست كه نادان است ، دانا ميشد . بي فرهنگان را كساني تشكيل ميدهند كه ادعاي با فرهنگي ميكنند
انسانها همانند قطره هاي آبي هستند كه وقتي با هم جمع شوند ، دريا را تشكيل ميدهند كه هيچ چيز جلودار موج اين دريا نيست
موفقيت و آزادي شايسته كسي است كه واقعا بخواهد و در راهش جانش را نثار كند
طرفدار حق باشيد چون حق پيروز است
پاينده باد آزادي و زنده باد آزاديخواه
نوشته : خودم

Monday, June 06, 2005

شبي به خنكي آب

پنجشنبه شب ، صبح جمعه ساعت ١:٣٠، سوم تير ٨٤

مينويسم تا بماند . مينويسم تا خاطرات را فراموش نكنم . مينويسم تا احساسي كه الآن دارم را در آينده حس كنم

حس خوبي دارم . يك حسي كه باور دارم در آينده به واقعيت تبديل ميشه . اين حس از كجا اومده ؟ هوا خيلي خنكه . آنقدر هوا خنك ، لطيف ، دلخوش و آرومه وآنقدر زيباست كه نميتونم توصيف كنم . نسيمي كه از پنجره داخل ميشه و بدنم را از نوك پا تا نوك سر نوازش ميكنه منو به حسي وراي اكنون ميبره .

سبكم ، آنقدر سبك كه ميتونم تو اين هوا چشمم را ببندم و فكر كنم كه در آسمان هستم

نسيم خنك انگار ميخواد چيزي بهم بگه . نسيم ، آينده و مقداري از گذشته همراه با تخيل با خودش داره

بوي تازه به مشام ميخوره . وقتي سرم را از پنجره بيرون ميبرم و با تمام وجود تنفس ميكنم ، شش هام خنك ميشه . هوا بوي تازه اي داره . ماه هم تو آسمونه و مقداري از سمت راستش پاك شده ، مثل اينكه دوسه روزيه كه از بدرش ميگذره . انگار ماه داره منو تماشا ميكنه . اون هم تو اين صحنه حضور داره . دلم ميخواد با ماه حرف بزنم

هر موقع نسيم مياد تو و تمام بدنم را خنك ميكنه ، انگار كه آب يخي روم مي ريزن

اگه الآن تو زمان نبودم و نميدونستم كه در چه ماهي هستيم ، ميگفتم كه پاييزه ، در صورتي كه الآن در تير ماه هستيم
نوشته : خودم

Sunday, June 05, 2005

سروده


آنها که به سر در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
رفتند رفتند درآن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف
ناگاه ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
که ای خانه پرستان که ای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند

! ! !


1384/خرداد/2 23:30
امشب هوا صاف هست و تکه های ابر در آسمان پیداست و مهتاب مانند نگینی در جنوب آسمان میدرخشد و ابهت و درخشندگی
ستارگان پرنور را گرفته است . نسیم بسیار خنک پا برجاست . جیرجیرکها با آوازشون که مرا یاد تابستان میاندازند بیدارند

امروز اعصابم یکمی بهم ریخته بود . چون از یکنواختی از بیکاری از پشت کنکور بودن از بی کسی ازبی پولی ازتو خونه بودن خسته شدم

فکرای زیادی تو سرمه که باید عملیش کنم

دنبال دوست خوبم . دوستی که باهاش احساس تنهایی نکنم . دوستی که باهاش احساس راحتی کنم . دوستی که بتونیم همدیگر را درک کنیم . دوستی که بتونیم با هم تنها باشیم . رابطه ای که محبت و عشق و آرامش در آن حکمفرما باشه

عذاب وجدان دارم چون از وقتم به درستی استفاده نمیکنم . چون بیکارم

چه ماموریتی در این دنیا به من واگذار شده ؟

هیچ انسانی بی هدف به این دنیا نیومده . اگه دری بسته باشه حتما دری باز وجود داره . حتما راهی هست پس بیا دقیق تر نگاه کنیم