چه ميدونم از چي بگم ، از هرچي بگم باز تكراري بيش نيست
بگم اعصابم بهم ريخته ، بگم حال روحيم خرابه ، بگم بهم ريخته م ، بگم افسرده م ، بگم...... آخه ديگه گفتن نداره ، بهر حال همهء اينها جزئي از زندگيم شدن
در اين زندگي و يا شايد مردگي باتلاقي هست كه در حال فرو رفتن در آنم
ديگه كار از گريه و درددل و اين حرفا گذشته
بحث سر زنده موندنه ، بحث سر زندگيه
ديگه حوصلهء جروبحث با بقيه رو ندارم ، حوصلهء فهموندن به ديگرانو ندارم كه درونم چي ميگذره و چمه
دوست ندارم مثل خيلي ها خودمو گول بزنم و به تكرار ادامه بدم
اه ه ه ه ه ، اصلا حوصله هم ندارم
.........