Monday, July 04, 2005

امان از بيكاري


دوشنبه ، 13 تير ، 1384

واي از اين بيكاري . شب ساعت 2-3 ميخوابم ، ساعت 11-12 بيدار ميشم ، اشتهايي به صبحانهء تكراري هم ندارم . بعد از ناهارهم بيحال تر و كسل تر ميشم و با زحمت خودمو نگه ميدارم تا نخوابم . فكر ميكنم كه چه كار كنم ، كجا برم ، از كجا شروع كنم . در حالي كه وقتم بيهوده ميگذره من دارم فكر ميكنم ، فكر ، فكر ، فكر..... . سه سال دارم فكر ميكنم ، دارم آينده ام را ميبينم ، ميبينم به كجا خواهم رسيد اما يك مشكل وجود داره . عمل نميكنم . دست به كار نميشم
اولين سال كنكورم به هوافضا ، دانشگاه سراسري تهران ، به رتبه و به خيلي از آرزوهام فكر ميكردم همش از چيزي حرف ميزدم كه انگار صددرصد بهش خواهم رسيد ، ولي اينطور نبود . كائنات به كسي كه دست به كار نشه كمك نميكنه
آدم وقتي تجربه را لمس ميكنه بعضي چيزارو ميفهمه
آدم وقتي بيكاره ، بي حوصله تر و خسته تر ميشه و ميلي به انجام هيچ كاري نداره . از يك روز پر كار لذت ميبرم ، البته نه كاراي الكي و بي خود
بعضي ها با آواز خوندن مثل نوشتن آروم ميگيرن و خالي ميشن ، مثل خودم . وقتي از ته دل و با صداي بلند ميخوني ، اينقدر خالي ميشي كه دلت ميخواد بشيني و هيچ كاري نكني
آواز خوندنو دوست دارم ، اما خواننده شدن را به اندازهء اون نه . خوانندگي ر ا به خاطر معروف شدنش دوست ندارم . دوست دارم براي خودم بخونم ، دوست دارم تنها باشم و بخونم تا بتونم خالي و آروم بشم
امرز هم هدفون گذاشتم توي گوشم و شروع به خوندن كردم . نميدونستم صدام چقدر بلنده ، فقط از ته دل ميخوندم

در هرجا كه هستيد ، و با هر چه كه در اختيار داريد ، كاري بكنيد
نوشته : خودم

1 Comments:

Blogger Jamak said...

Kheili jaaleb bood. Az tarze neveshtanet khoshma miyaad.
Movafagh baashi

9:06 pm  

Post a Comment

<< Home