Wednesday, January 25, 2006

ردپاي كمرنگ نااميدي

باز هم ردپاي كم رنگي از نااميدي
الآن براي اولين بار تنها اومدم كافي شاپ . اومدم تا كمي روحيه ام را تغيير بدم . از محيط خونه خسته شدم . مي خواستم تغيير كوچكي تو زندگيم بدم . يك تغيير بسيار كوچك كه ميتونه تجربهء دلخوشي برام باشه . جاي دنجي نبود . قبل از اينكه بيام اينجا ،‌ رفتم كافي نت و شش هفتا مطلب توي وبلاگم گذاشتم . در اين كافي شاپ كسي تنها نبود به جز من . خب من كاري به كسي ندارم ،‌ فقط مي خوام بنويسم
نااميدي حسيه كه بعضي اوقات به سراغ آدم مياد . در آن موقع حس مخربيه اما بعد از ناپديدشدنش تجربهء بسيار خوبيه . بستگي داره كه از چي نااميد شده باشي . بزرگترين نااميدي ،‌ نااميدي از زندگي ست
ديشب سميناري از آنتوني رابينز ديدم كه به يك شخصي به نام جيم كه نااميد شده بود و تصميم داشت خودكشي كنه اميد را بازگرداند و حتي بهتر از قبل هم شده بود
نااميدي علاوه بر مخرب بودنش ،‌ مفيد نيز مي باشد . من اين را در سمينار رابينز فهميدم
نااميدي ام را به كسي نگفتم بلكه به مقابله باهاش پرداختم و تصميمي ديگر در زندگي گرفتم . به اين نتيجه رسيدم كه اگر خود آدم به مقابله با نااميدي بپردازه و بتونه آن را از بين ببره ، تجربهء بسيار آموزنده و درسي خوب براي آينده ش است
در درون اين تجربهء تلخ بسي خوشايند ،‌ تعبير خدا در من تغيير كرد . بايد واقع بينانه تر بنگرم . ميشه هر چيزي را بدون دليل پذيرفت اما من اينطور نيستم
بايد تعبيري از خدا را در ذهنم مي ساختم كه قانع كننده و منطقي باشه و بتونم با آن تعبير با آن آفريدگار ارتباط برقرار كنم و به آرامش برسم
اينو به قطع و يقين ميگم كه اگر تنها زندگي ميكردم ،‌ هم آرامش داشتم و هم نااميد نمي شدم و در نتيجه در پس آن به خواسته هام مي رسيدم . تنهايي به من نظم ميده . مي تونم با تنهايي به نظم درون و برونم برسم
1384/بهمن/30

0 Comments:

Post a Comment

<< Home