Friday, January 20, 2006

يك لحظه نااميدي


اگه ننويسم چكار كنم ! واقعاْ خسته م ، خيلي خسته . خسته و دل بريده از همه چيز ، از همه چيز و همه كس . نا اميد از دنيا ، از دنيايي كه نمي دونم براي چي به آن راه پيدا كرده ام و براي چي در آن دنيا زنده ام ! هيچ وقت مثل الآن نبودم . انگيزه ام را از دست داده ام ،‌ حوصلهء شنيدن حرفهاي مثبت گرايانه و اميدبخش راهيان موفقيت و امثال اينهارو ندارم . حوصلهء نصيحت ندارم . حس مي كنم كه آزاد نيستم . يه عده اي ميگن كه تو چه كار داري كه آزاد باشي ، تو بايد خودت آزاده باشي و آزادي در وجود آدمه . پس كو اين آزادي درون ؟! پس كو اين همه وعده و وعيد ؟! دلم پر شده از چيزهايي كه منو از خودم خالي كرده ، پرشده از فريادي كه در اندرونم خاموشه ! به چي دل خوش كنم ؟! به هر چي هم كه دل خوش كردم بي فايده بوده . اصلاْ من اين مطالب را براي چي ، براي كي مي نويسم ؟! براي اينكه خودم را نشون بدم كه من هم هستم ؟ يا اينكه احساسم را به ديگران نشون بدم ؟ يا اينكه به ديگران خودم را نشون بدم تا آنها به طرفم بيان ؟ نمي دونم ، نمي دونم

مي خوام گريه كنم ، اما بعد از گريه چكار كنم ؟ من دردم را به كي بگم كه كمكم كنه ؟ هركس به اندازهء خودش درد داره ديگه كسي نمياد سراغ من كه

چرا آن كسي كه من را به وجود آورد از من نپرسيد كه مي خواي به اين دنيا بياي و اين زندگي را داشته باشي يا نه . اصلاْ زندگي يعني چي ؟ بعد از اين دنيا چه سرنوشتي خواهيم داشت ؟ نه من مي دونم و نه تو ! همش وعده و وعيد . اگه به من درخواست مرگ ميدادن الآن حاضر حاضر بودم ، اتفاقاْ خوشحال هم ميشدم

من واقعاْ گيج شده ام . با اين همه اديان ، با اين همه پيامبر ، با اين همه وعده و وعيد ، با اين همه ادا و اصول وووووووووو

من كه در اين دنياي مادي هستم چطور مي تونم مادي نباشم و به معنويات فكر كنم . از يه طرف ميان معنويت را رواج ميدن و اصولي را گوشزد مي كنند ، از طرف ديگه ميان ميگن بايد زندگي كرد ، آن هم در دنياي كاملاْ مادي با قوانيني كه در دنياي مادي وجود دارد . همه چيز را جلوي پايت مي گذارند و مي گويند به طرفش نرو

مثل يك بچه كه بهش ميگن اگه تو اين كارو انجام بدي و اون كارو انجام ندي ، بهت يه اسباب بازي يا خوردني خوشمزه ميدم ، و يا مي برمت شهربازي

همه چيز شده پول و احساس جايي ندارد . يه دختر با يه پسر دوست ميشه به خاطر اينكه پسره پولداره و ميتونه باهاش خوش بگذرونه . اما پسري كه پول نداره و به جاي آن يه احساس ، يه فكر ، يه اميد و يه .... داره ، محل سگ هم بهش نمي زارن . آدم بي پول يعني آدم مرده و بي وجود . آدم با احساس هم يعني ديوانه و مسخره و حال به هم زن

به اين دنيا آمده ايم به اجبار ، زندگي مي كنيم به اجبار ، و هزاران كار ديگر به اجبار

بعضي موقع ها ميشه كه واقعاْ كم ميارم . واقعاْ كم ميارم

اين نوشته هايم را زياد جدي نگير چون الآن اين احساس را دارم ، و الآن روحيه ام اينطوريه . يكم بگذره بهتر ميشم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home