Tuesday, November 01, 2005

۩ تنهايي و آرامش ۩


۩ پرانتز باز ، نويسنده را مينويسم ، اما پرانتز را نميبندم ، نويسنده آزاد است ۩

نمي دوني چقدر هواي ابري و باروني را دوست دارم . واقعاً لذت ميبرم و روحم و احساساتم زنده ميشه

به دنبال تنهايي هستم . منظورم از تنهايي ، بي كسي نيست . منظورم تنها زندگي كردنه ، نه براي هميشه بلكه بيشتر اوقات . تنهايي براي من نيروي بزرگ و انرژي بخشي است

وقتي تنها ميشم انر‍ژي ميگيرم ، كارهامو به خوبي انجام ميدم ، آرامش پيدا ميكنم و كلاً، روحيه ام بهتر ميشه . وقتي دير به دير تنها ميشم ارزشش را حس ميكنم و بيشتر بهش علاقمند ميشم

هنگام تنهايي تمركزم بالا ميره . دوراني كه پشت كنكور تحميلي بودم به شدت دلم ميخواست تنها باشم و درس بخونم . واقعاً احتياج به تنهايي داشتم
اگه اون موقع ميرفتم يه جايي كه تنها باشم ، به احتمال خيلي زياد الآن داشتم رشتهء خلباني يا هوافضا رو ميخوندم . حالا ديگه گذشت و رفت . بايد فراموشش كنم . همين الآن هم دوباره فرصتي بهتر به سراغم اومده تا بتونم رشتهء مورد علاقه ام را بخونم

مطمئنم كه اگه براي يه مدتي تنها و دور از همه باشم ميتونم به موفقيت و به بيشتر خواسته هايم برسم . آره ميتونم و مطمئنم

به جز هواي باروني ، شب پر ستاره و تاريك ، بدون حضور ماه حال ميده . توي اين شب پر ستاره كه دست كم سه هزار ستاره مثل نگين الماس تو كرهء آسمون ميدرخشند و چشمك ميزنند ، روي يه مبل راحتي لم بدي و به آسمون نگاه كني و مثل يه قو ، سرت را در پرهاي فكرت فرو ببري . يه حس قشنگي داره . انگار آسمون داره با صداي سكوتش با آدم حرف ميزنه . وقتي صورت هاي فلكي را پيدا ميكني انگار كه تو تنهايي ، يك دوست را پيدا كردي . خوشحال ميشي و نگاش ميكني ، دوباره دنبال بقيه ميگردي

نوشته : خودم



0 Comments:

Post a Comment

<< Home